هم نفس






















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


رمـــــــــانــــخــــانـــه

Bedonesharh

به تو نرسیدم اما خیلی چیزا یاد گرفتم یاد گرفتم به خاطر کسی که

 دوستش دارم باید دروغ بگم

تو نمی دونی من چی کشیدم وقتی که گفتی تو رو نمی خوام

باور ندارم که دیگه نیستی حالا تو رفتی من اینجا تنهام

یه شوخی بود و یه قصه تلخ، وقتی که گفتی تو رو نمی خوام

خیال می کردم می خوای بترسم شاید هنوزم باور نکردم

چشمای گریون،دستهای خسته،دوری چشمات،منو شکسته

رنگ اون چشات،چشای سیات،زنجیر دل منو گسسته

شاید یه حسود چشممون زده،بگو کی ما رو تنهایی دیده

ولی می دونم تو آسمونا قصه ی ما رو یکی شنیده

تو باور نکن هرکی بهت گفت پیشت می مونم،پیشت می مونم

باور ندارم که دیگه نیستی تا ته دنیا از تو می خونم

امشب باز امده ام تا بار دیگر برای خودم بنویسم


و اما اینبار نه برای انکه دلم ارام شود


و نه برای حقانیت حرفهای فبلی ام ...


می دانم که دیگر این حرفها حتی نوش داروی بعد از مرگ سهراب هم نیست


حرفهایی که شاید انهایی که می خوانند

 
با خود نجوا کنند که دیوانه ای می نویسد


و تو نیز شاید هیچگاه نیایی که بخوانی ..

اما خواستم اخرین حرفهایم را در این کلبه فقیرانه ام به یاد بود تاریخی بگذارم!


کلبه ای که امدن و ماندنم و رفتنم را می داند


اری ای همیشه زیبا صحبت از عشق زمینی ها نبود !


و تو انقدر حریم نگاهت رویایی بود که برای من در نهایت بزرگی ها بودی


بدان که اشیان تنهایی که در ان پا گذاشتی در لابه لای گرد خاک این دنیا


حریمی بود که با تمام وجودم دوستش داشتم

 
و تو همیشه در اسمان رویاهایت منتظر شقایقی بودی که قرار بود روزی بیاید


و امروز می خواهم اعترافی برایت بکنم


که من شکست خورده این میدان هستم و خواهم بود !!


چراکه هیچوقت چگونه حرف زدن با شما ر ا نفهمید م


و اگر رفتم ..دلیل دوست نداشتنم نبود


بلکه نمی خواستم که اگر روزی رفتم .....یادگاری که از من باقی می ماند


اینگونه تلخ و. ...سیاه نقاشی شود


صحبت از گلایه ها نمی کنم


و تو نیز اگر گلایه ای داشتی فراموش کن


همانگونه که همه خاطراتی که داشتی به دست باد سپردی


تا نماند


این حرف اخر م را هم بگذار بگویم

 


حتی اگر بگوییی صد ها بار شنیده ام !


خودم را همیشه مدیون مهربانیت می دانم


و هیچگاه دلم نمی خواست سهم من از تو خشم روز اخرین باشد


اما دیگر چه می شود کرد !؟


هر کسی تقدیر و عاقبتی دارد


و سهم من ا ز دنیای تو همین بوده است


و بس !


اگر روزی....روزگاری دلت گرفت

 


اگرکه هیچگاه مرا نمی یابی


اما
مرا ببخش
که بخشیدن از بزرگان است !

یا حق


 

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این غبار تو این سکوت

چه بی صدا نفس نفس

از این نامهربونی ها دارم از غصه می میرم

رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم

تو این شب گریه می تونی پناه هق هقم باشی

تو ای همزاد هم خونه چی میشه عاشقم باشی

دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما

دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا

تو ای پابان تنهایی پناه اخر من باش

تو این شب مرگی پاییز بهار باور من باش

بزار تا مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه

می خوام اینه خونه با چشمات همنشین باشه

دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس

تو این غبار تو این سکوت

چه بی صدا نفس نفس



نظرات شما عزیزان:

سودابه
ساعت22:16---28 اسفند 1391
نمیدونم جرا نظردادم شاید بخاگر تاثیر نوشته هات بود.دلم گرفت.یاد عشقموبد2سال واسم زنده کردی نه که فراموش شده باشه هرگز.میخوام فراموش کنم افسردم کاش بتونم مرگشو فراموش کنم!!!!!!!!!!!
پاسخ:salam mr30 az nazaret age moshtagham dastanet ro beshnavam ag doost dashte baraem benvis


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت11:1توسط Sina | |